معنی پدر افراسیاب

واژه پیشنهادی

نام پدر افراسیاب

نام پدر آدولف هیتلر

پشنگ

لغت نامه دهخدا

افراسیاب

افراسیاب. [اَ] (اِخ) گنج... نام یکی از گنجهای خسروپرویز. نام یکی از گنجهای هفت گانه ٔ پرویز. چنانکه در ابیات شاهنامه آمده است:
دگر نامور گنج افراسیاب
که کس را نبود آن بخشکی و آب.
فردوسی.

افراسیاب. [اَ] (اِخ) نام پادشاه ترکستان است. (برهان) (هفت قلزم). پادشاهی عظیم الشأن از پادشاهان توران که بغایت شجاع و بهادر بود. (غیاث اللغات) (آنندراج). پادشاه ترکستان زمین که بعد کشتن نوذر پادشاه ایران زمین، دوازده سال در ولایت ایران پادشاهی کرد و پس طهماسب، شاه ایران زمین افراسیاب را بصلح یک تیر پرتاب آرشی از ولایت ایران بیرون کرده، باز ترکستان فرستاد. و همو سیاوش بن کیکاوس شاه را که بدو پیوسته بود، کشت. کیخسروبن سیاوش نبسه دخترین او بود. بدان انتقام او را زنده گرفت و علف تیغ گردانیده، و میان کیخسرو و افراسیاب چهل سال جنگ بود، پدر او بشنگل بن زادشم بن تور نام داشت و افراسیاب جادو بود. (شرفنامه ٔ منیری). نام پادشاهی است مشهور از ترکستان که همواره بواسطه ٔ خون توربن فریدون با پادشاه معاصر خود کیقباد و کیکاوس و کیخسرو منازعه و محاربه داشته وغالب و مغلوب می شدند. آخر بدست کیخسرو که دخترزاده ٔاو بود و پسر سیاوش، کشته شد. (انجمن آرای ناصری).
ابن البلخی نسب افراسیاب را چنین آورده: افراسیاب بن فاشن بن راه ارمن بن بورک بن ساتیاب بن بورشسب بن تورج بن توربن فریدون. (فارسنامه ٔ ابن البلخی). بهرحال افراسیاب یکی از بزرگترین و شجاعترین پادشاهان داستانی توران قدیم است که طبق داستانهای باستانی ایران وی نوه ٔ تور یکی از سه فرزند فریدون و نام پدرش پشنگ است. منوچهر نوه ٔ فریدون بمنظور انتقام خون پدرش با افراسیاب جنگید و سرانجام پیروز گردید و بموجب پیمانی صلح کردند و طبق همان عهدنامه نهر جیحون خط مرزی توران و ایران قرار گرفت. بعد از آن افراسیاب در زمان نوذر پسر منوچهر به ایران لشکر کشید و نوذر را بقتل رسانید و سرزمین ایران را حدود ده سال در تصرف گرفت ولی بر اثر ظلم و تباهی، ایرانیان بسرکردگی قهرمانان خود قارن وکشواد قیام کردند و افراسیاب را از ایران بیرون راندند و دو شاهزاده ٔ ایرانی را بنامهای زاب و گرشاسب مشترکاً پادشاه ایران کردند و اینان آخرین پادشاه از سلسله ٔ پیشدادیان ایران باستان بودند و پس از انقراض این سلسله، سلاطین کیانی بحکومت رسیدند. و در زمان دومین پادشاه کیانیان باز افراسیاب آغاز به دست اندازی بسرزمین ایران کرد. در این عصر بزرگترین پهلوان مشهور رستم زال با لشکریان ایران به توران حمله کرد و افراسیاب را تا ساحل جیحون دنبال نمود و به توران بازراند. پس از چندی سودابه زن کیکاوس و نامادری سیاوش، این شاهزاده را که بخواسته ٔ او تن درنداده بود، متهم ساخت و او هم رنجیده از ایران به توران رفت و به افراسیاب پناهنده شده و مورد احترام او قرار گرفت. دختر افراسیاب را بزنی گرفت و تقرب او به افراسیاب موجب حسادت اطرافیان بخصوص گرسیوز برادر افراسیاب گردید و بر اثر بدگوئیهای آنان افراسیاب نسبت به سیاوش بدگمان شد و بدست گرسیوز ببدترین وضعی او را اعدام کرد.و از این رو دوباره آتش خصومت میان ایران و توران زبانه گرفت و جنگهای طولانی روی داد که اساس داستانها گردید و مبارزهای باستانی و قهرمانان بزرگ سپاه ایران زمین مانند رستم، گودرز، طوس، گیو و دیگران سالهای فراوان با تورانیان زد و خورد کردند و سرانجام کیکاوس در زمان حیات از سلطنت کناره گیری کرد و کیخسرو پسرسیاوش نوه ٔ خود را بپادشاهی برگزید و این شاه جوان براهنمائی و بکمک رستم و دیگر قهرمانان ایران با سپاهیان بیشمار به توران بخونخواهی پدر حمله برد و تمام این سرزمین را زیر و رو کرد و افراسیاب را طاقت نماند و فرار نمود ولی جان به درنبرد و دستگیر گردید و بقتل رسید. قسمت بیشتر اشعار برگزیده ٔ شاهنامه ٔ فردوسی درباره ٔ جنگهای ایرانیان با افراسیاب و تورانیان است. اگر بخواهیم نوشته ٔ مورخان یونانی را با داستان های ملی ایران تطبیق دهیم، می توان سیروس تاریخی را همان کیخسرو داستانی دانست و افراسیاب را با آستیاژ تطبیق نمود. (از قاموس الاعلام ترکی). بلعمی ضمن اخبار ملوک عجم در زمان سلیمان داستان برخوردها و رزمهای داستانی ایران و توران را بیان میدارد و میگوید: از پس کیقباد پسرش بود کیکاوس و ملک عجم همه او داشت و حد مشرق از سوی ترکستان افراسیاب داشت و هرچه از پی آن بود همه تا ناحیت حجاز و سبا و یمن و حد مغرب سلیمان را بود. نشستگاه کیکاوس بلخ بود و میان او و ترک حد جیحون بود. او را سپاه سالاری بود نام او رستم بن دستان. این رستم بزرگ بود و بجهان اندر از او بزرگتر نبود و مردانه تر و مهتر سگستان بود از دست ملوک عجم.
کیکاوس را پسری آمد، سیاوخش نام کردش و بهمه جهان از او نیکوتر نبود. او را به رستم داد تا به سگستان برد و ادبها و هنرها آموخت و چون بیست ساله شد، باز پدر آمد. و چون جامه های ملوکانه اندرپوشید و بسلام پدر شد، زن کیکاوس دختر افراسیاب بر وی عاشق شد و او رابر خویشتن خواند و سیاوخش فرمان او نکرد و گفت پدر را بی وفائی نکنم. این همه حیلتها کرد، سود نداشت. پس دل پدر بدو تباه کرد و دروغها گفت بر او و پدر خواست که او را بکشد. ولی بخواهش رستم سپاهسالاری لشکر ایران در جنگ با افراسیاب به سیاوخش داد تا حرب کند یاخواسته بستاند و کار مرین جنگ بصلح کشید و سیاوخش نامه کرد سوی پدر که صلح کردم. پدرش نوشت من صلح نخواستم و سیاوخش گفت من عهد نشکنم و چون نیارست پیش پدرباز شدن، از افراسیاب زینهار خواست، اجابت شد. با خاصگان خویش سوی افراسیاب شد و همه لشکریان سوی پدر او باز شدند و افراسیاب او را نیکو داشت و دختر خود بدو داد ولی چون ادب و چابکی او را بدید بترسید و سرهنگان بدش همی بگفتند و او را همی ترسانیدند. پس افراسیاب بفرمود تا بکشتندش. و دخترش را که از سیاوخش باردار بود بفرمود تا کودک بیفکند. یکی از سرهنگان که نامش پیران ویگان بود او را ملامت و از کیکاوس و رستم بترساند و گفت این دختر را بمن ده تا اگر او را پسری آید به کیکاوس فرستم تا او را خشم کم شود. سرانجام آن دختر پسری آورد و او را کیخسرو نام کردند و پنهان داشتند تا بجای مردان رسید و چون خبر به کیکاوس رسید، گیوبن گودرز را در طلب کیخسرو بشهر افراسیاب فرستاد و مدتها ببود تا او را بیافت و بنزدیک کیکاوس برد. کیکاوس چون کیخسرو را بدید شاد شد و رستم را با طوس و سپاهی بسیار بیرون کرد و گفت به ترکستان شوید وکین سیاوخش بخواهید. پس رستم با این لشکر به ترکستان شدند و افراسیاب را هزیمت کرد و ترکستان را غارت کرد و چندان خلق را بکشت و خلق بسیار اسیر بگرفتند و بنزدیک کیکاوس آوردند. (از ترجمه ٔ تاریخ طبری ص 595 ببعد). و رجوع به فارسنامه ٔ ابن البلخی و حبیب السیر وفهرست آن و خرده اوستا ص 176 و شاهنامه ٔ فردوسی و فرهنگ ایران باستان صص 256- 326 و تاریخ سیستان و مجمل التواریخ والقصص و فهرست آن شود:
شود کوه آهن چو دریای آب
اگر بشنود نام افراسیاب.
فردوسی.
گر بملک افراسیاب آمد عدو
شاه کیخسرومکان باد از ظفر.
خاقانی.
من رستم کمانکشم اندر کمین شب
خوش باد خواب غفلت افراسیابشان.
خاقانی.
زیبد منیژه خادمه ٔ بانوان چنانک
افراسیاب نیزه کش اخستان اوست.
خاقانی.
سعدی نگفتمت که مرو در کمند عشق
تیر نظر بیفکند افراسیاب را.
سعدی.
گر او پیشدستی کند غم مدار
ور افراسیابست مغزش برآر.
سعدی.
- افراسیاب شب، کنایه ازظلمت و تاریکی آن:
کیخسرو جهان که ز بأس حسام او
هردم ز خواب برجهد افراسیاب شب.
سراجی (از لباب الالباب ص 325).

افراسیاب. [اَ] (اِخ) غار...، نام غار افسانه ای که محل شمامه ٔ جادو بوده است. در اسکندرنامه آمده است: چون صلصال خبردار شد از اشکنجه کردن مهترنسیم، ازشهر خطا بیرون آمده داخل در غار افراسیاب شد در پیش شمامه ٔ جادو رسید. (از سبک شناسی بهار ج 3 ص 261).

افراسیاب. [اَ] (اِخ) کیا...، نام یکی از ملوک مازندران در عصر آل باوند و از بستگان آنان. رجوع به حبیب السیر چ خیام ج 3 ص 337 شود.

افراسیاب. [اَ] (اِخ) آل...، نام سلسله ای از فرمانروایان ترک که به نامهای آل خاقان وخانیه و افراسیابیه نیز خوانده میشوند. این سلسله در شرق جیحون یعنی بخارا، و کاشغر و مغولستان شرقی درحدود سال 320- 560 هَ. ق. امارت داشتند. و رجوع به آل افراسیاب و خاقانیان در همین لغت نامه و لباب الالباب و چهارمقاله و تاریخ بیهقی و تعلیقات آن شود.

افراسیاب. [اَ] (اِخ) اتابک...، ابن یوسف شاه از اتابکان لر بزرگ بود و از 688- 695 هَ. ق. حکمرانی داشت. وی مردی مستبد و ظالم بود. ابتدا افراد خاندان وزیر پدر خود را مصادره کرده ایشان را بوضعی شنیع کشت و جماعتی از آنان به اصفهان پناه بردند و این واقع مقارن شد با مرگ ارغون (690 هَ. ق.) و پریشانی اوضاع دربار ایلخانی، افراسیاب موقع را برای قیام و طغیان برضد مغول مناسب دید و امر داد تا اتباع او مغولانی را که در اصفهان بودند، کشتند و به همدان و فارس تا کنار دریا حکّامی فرستادو مصمم حمله به تبریز گردید. ایلخان جدید گیخاتو سپاهیانی فراوان بسرکوبی او فرستاد و مغول دست بکشتار لر گذاشتند و افراسیاب چون خود را حریف ندید، به اردوی گیخاتو آمد و طلب عفو کرد و بخشیده شد و بهمین طریق چند بار مورد خشم و عفو قرار گرفت و سرانجام در 20 ذی الحجه 695 هَ. ق. به امر غازان بقتل رسید. (از تاریخ مغول اقبال ص 446). وی ششمین از اتابکان هزاراسبی لرستان بود. و رجوع به از سعدی تا جامی و تاریخ گزیده ص 618 و تاریخ عصر حافظ ج 1 ص 66 و 202 شود.

افراسیاب. [اَ] (اِخ) دهی است از دهستان سارال بخش دیواندره از شهرستان سنندج. محلی کوهستانی و سردسیر است و 100 تن سکنه دارد. آب آن از چشمه و محصول آن غلات، توتون، حبوبات، لبنیات و شغل اهالی زراعت و گله داری و راه آن مالرو است و در تابستان از حسین آباد ممکن است اتومبیل برد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5).

افراسیاب. [اَ] (ص) کنایه از هموار به راه رونده است چه آب بمعنی راه رو هموار است. (هفت قلزم) (برهان). || در پهلوی فراسیاک بمعنی شخص هراسناک است. (فرهنگ فارسی معین). اصل کلمه ایرانی اوستائی است و فرنرسین تلفظ می شود و بموجب ترجمه ٔ یوستی آلمانی بمعنی شخص هراسناک می آید. (فرهنگ لغات شاهنامه ص 26). || بمعنی حباب ها باشد و به این معنی چون در لفظ آب دو الف است الف اول به یای تحتانی موافق قاعده بدل شده است. (غیاث اللغات) (آنندراج).


افراسیاب ثانی

افراسیاب ثانی. [اَب ِ] (اِخ) رجوع به مظفرالدین افراسیاب ثانی شود.


پدر پدر

پدر پدر. [پ ِ دَ رِ پ ِ دَ] (اِ مرکب) جدّ. نیا.

نام های ایرانی

افراسیاب

پسرانه، نام شخصیتی در شاهنامه، به هراس افکننده، از شخصیتهای شاهنامه، نام پادشاه تورانی، پسر پشنگ و نبیره تور پسر فریدون پادشاهپیشدادی

معادل ابجد

پدر افراسیاب

561

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری